اشعار عاشقانه
شعر عاشقانه1
گل يخ در زمستان تو هستم
اسير نازه چشمان تو هستم
مرا پرپر مكنبا بي وفايي
كه من مشتاق ديدار تو هستم
از دوست چه ميماند از آيينه فردا
جز حرف دل انگيزش.جز خاطره اي زيبا
به پيش روي من، تا چشم ياري مي كند، درياست !
چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست !
درين ساحل كه من افتاده ام خاموش،
غمم دريا، دلم تنهاست
.
وجودم بسته در زنجير خونين تعلق ها ست !
****
*
خروش موج، با من مي كند نجوا،
كه : - « هرل كس دل به دريا زد رهائي يافت !
كه هر كس دل به دريا زد رهائي يافت ... »
*****
مرا آن دل كه بر دريا زنم، نيست !
ز پا اين بند خونين بر كنم نيست ،
اميد آنكه جان خسته ام را ،
به آن ناديده ساحل افكنم نيست !
نظرات شما عزیزان: